دلنوشته های بارانی من




 از رویِ بیکاری داشتم از تلوزیون یک مستندِ علمی در مورد ژنتیک می‌دیدم. برنامه‌ی بسیار جذابی بود، که در پارک ژوراسیک ضبط شده بود


مجری از مهمانِ برنامه که یک زیست‌شناسِ مشهور بود، پرسید: "در زمان دایناسورها هوا خیلی تمیزتر بوده ؟"


دانشمند، دو سه ثانیه‌ای فکر کرد و بعد گفت: "دقیق نمی‌دانم؛ ولی احتمالا فرق داشته " 


 راستَش من قبل از جواب دادنِ زیست‌شناس، تویِ دلم فوری گفتم قطعا تمیزتر بوده؛ چون اون زمان که ماشین و کارخانه و آدمیزاد نبوده گند بزنه به طبیعت".


 ولی وقتی او گفت نمیدانم ، خنده‌ام گرفت و با خودم گفتم: ببین؛ فرقِ آدمِ عالِم با آدم جاهِل همینه ها. 


 مغز هر چه پُرتر باشد، دهانِ آدم کمتر باز می‌شود و اظهار نظر می‌کند؛ و مغز هرچه خالی‌تر باشد، دهان بیشتر باز می شود و درباب هر چیزی خود را موظف می‌داند که یک نظری بدهد.


و بعد یاد حرف مایستر اکهارت، عارف مسیحی قرن 13 افتادم که می‌گفت: "سکوت، شبیه‌ترین چیز به خداوند است".


 بدَک نیست این مدتِ تعطیلات، که آمارِ اظهارنظرهای تخصصی‌مان در همه‌ی موضوعاتِ عالم، که البته هیچ پشتوانه‌ی مطالعاتی هم ندارد، به شدت بالا می‌زند، کتابِ "در باب حرف مفت"، اثر هری فرانکفورت را ورَقی بزنیم.


#دکتر_محسن_زندی

کانال هوای حوا @Havaye_Havva


سلام

این روزها آرامش عجیبی دارم. 

ته دلم روشنه. 

همه چی درست میشه. 

آروم آروم. 

باید صبور بود. 

همه چی همون موقعی که باید درست بشه، درست میشه.

نیازی به نگرانی نیست.

همه چی همونطوریه که باید باشه. 

همه چی سر جای خودشه.

نمیدونم دلیل این آرامش چیه. 

شاید دلیلش کتاب های صوتی باشه که گوش کردم.

شاید دلیلش ایمانم باشه که احساس میکنم هرروز قوی تر میشه.

شاید دلیلش شناختم به زندگی باشه که هر روز بیشتر میشه.

شاید دلیلش  درک عمیق تریه که نسبت به اطرافم پیدا میکنم.

شاید هم دلیلش این باشه که از ناآرام بودن، حرص خوردن و استرس داشتن خسته شدم و ضمیرناخوداگاهم متمایل به آرامش شده.

راضیم از همه چی.

خیلی چیزها را دارم.

خیلی چیزها هم ندارم.

ولی مهم اینه که هرچی لازم دارم هست.

غصه ها مهاجرت کردن.

نگرانی ها  رخت بربستن.

من تنها هستم.

بدون درد.

بدون غصه.

بدون نگرانی و استرس.

همه چی همونطوریه که باید باشه.


 


سلام

عید دیدنی های من امروز عصر به پایان می رسه و از فردا میرم سر کار. 

از تعطیلاتم راضی هستم. خیلی خوب استراحت کردم. واقعا به این تعطیلات نیاز داشتم. 

وسط این تعطیلات که سر کار میرم خیلی خوبه. پارسال امتحان کردم. تهران آروم و خلوته. خبری از ترافیک نیست. اداره هم خیلی خلوته. سکوت. بهترین زمان برای مطالعه. من این روزها را خیلی دوست دارم. 


سلام

یه حس عجیبی تو زندگی هست که خیلی دردناکه. حس فراموش شدن. 

بعضی وقتا دوست داریم بعضی ها به یادمون باشن، وقتی ولنتاین میشه، وقتی عید میشه، وقتی روز تولدمونه  

تو این روزها آدم منتظره یه پیامی تو تلگرام، واتساپ، اینستا. از بعضیا بیاد.

هر پیامی میاد فکر میکنی، خودشه. هر وقت گوشیت زنگ میخوره فکر میکنی خودشه ولی.

وقتی هیچ خبری نمیشه، باورت میشه که فراموش شدی. 

خیلی حس بدیه خیلی غمناک. 


سلام

میخوام صادق باشم. حتی در لحظات سختی که مورد هجوم سختی ها و مشکلات قرار میگیرم، بازهم به فرارسیدن نور امیدوارم. 

بازهم به معجزات خداوند امیدوارم. 

من بارها دست پرتوان خداوند را دیدم که پجوری در زمانی که حتی فکرش را نمیکنیم همه چی را درست میکنه.

اره من هیچوقت ناامید ناامید نیستم. همیشه روزنه ای از امید در تاریکترین لحظات زندیگیم وجود داره، امید به روزهای روشن، امید به فردای بهتر.


سلام

من امسال برای سیزده بده جایی نرفتم.

کلا من آدم باحالی نیستم و اهل این جور برنامه ها نیستم. خونه موندم پای تیوی.


هوا ولی خیلی خوب شده. امیدوارم بارنگی تموم بشه و هموطنان سیل زدمون  برگردن سر خونه و زندگیشون.

کاش میتونستم براشون کاری کنم.

کاش مثل هدیه تهرانی بودم. کاش مثل نرگس کلباسی بودم. مبرفتم اونجا و فقط کمک میکردم. والی واقعا کاری از دستم ساخته نیست.

فقز تونستم رقم ناچیزی کمک مالی کنم.

خدا به همه ما کمک کنه که بیشتر به داد هم برسیم و بیشتر هوای همدیگه را داشته باشیم.


سلام

الان فقط اومدم بگم که

هیچ جیزی در زندگی قابل پیش بینی نیست. هیچ چی.

خدا هیچوقت ما رو فراموش نکرده.

خدا همیشه هوای ما رو داره.

فقط باید ازش بخواهیم.

فقط باید بهش اعتماد کنیم و بذاریم بیاد تو زندگیمون.

راه را به روی امید نبندید.

همیشه امید داشته باشید.

خدا درست سر وقت میاد.

درست همون موقع که باید بیاد میاد.

نگران هیچی نباشید.

فقط همه چی را از خدا بخواهید.

خودتون را در مقابل بنده های خدا کوچک نکنید.

ما فوق العاده هستیم، ما اشرف مخلوقاتیم.

خواهش میکنیم خودتون را در مقابل غیر خدا کوچک نکنید.


سلام دوستان عزیزم،

یکبار دیگه اعلام میکنم که نه کشیش هستم و نه . اینها همه تجربیات شخصی من در زندگیم هست.


خدا همیشه با ماست.

خدا درست وقتی که ما فکرش را نمی کنیم و حواسمون نیست میاد و کمکمون میکنه.

خدا معجزه برامون میفرسته.

مشکلاتی را حل میکنه که توی خواب هم نمیدیدم حل بشه.

خدا همیشه کنامونه.

کافیه تصمیم بگیریم که ببینیمش.

خدا بهترین دوستمونه.

خدا تنها کسی که میتونه تنهایی ما را رفع کنه.

خدا تنها دوستیه که تا ابد تابد کنار ما میمونه.

خدا تنها کسیه که هیچوقت هیچوقت ما را تنها نمیذاره.

تنها دوست واقعی ما خداست.

فقط کافیه با خدا باشیم.

اونوقت دیگه به هیچکس و هیچ چیز دیگه نیاز نداریم.



دوست داشتن خدا سخت نیست چون او خارق‌العاده است. ولی اگر بخواهیم واقعاً خدا را دوست داشته باشیم، باید روی رابطه‌مان با او وقت و انرژی بگذاریم، درست مثل کاری که برای هر رابطه انسانی انجام می‌دهیم.


۱. به او فکر کنید. هر چه بیشتر به او فکر می‌کنم، بیشتر دوستش دارم. به این فکر می‌کنم که او بعنوان یک خالق تا چه اندازه بزرگ و فوق‌العاده است و تا چه اندازه به دور از خودخواهی است. به این فکر می‌کنم که تا چه اندازه با من خوب بوده و من را با وجود همه کارهایی که مخالف او انجام دادم چقدر دوست دارد. به نعمت‌هایی که در اختیارم قرار داده فکر می‌کنم و به این فکر می‌کنم که چقدر فوق‌العاده است که خالق هستی تا این اندازه به من توجه دارد.


۲. به او بگویید دوستش دارید. وقتی من به خدا می‌گویم که دوستش دارم، متوجه می‌شوم که این کلمات واقعاً از ته قلبم و حقیقی هستند. وقتی به او می‌گویم که چرا دوستش دارم، این احساس حتی قوی‌تر هم می‌شود.


۳. در حضورش وقت بگذرانید. هیچ رابطه‌ای بدون وقت گذراندن با هم تقویت نمی‌شود. این مسئله درمورد رابطه ما با خدا هم صدق می‌کند. 

وقتی تصمیم گرفتم زمانی از روزم را برای حرف زدن با خدا کنار بگذارم، عشقم به او کم‌کم بیشتر شد. همینطور فهمیدم که موسیقی کمکم می‌کند بهتر بتوانم روی فکر او متمرکز شوم و بیشتر دوستش داشته باشم.


۴. هر کاری را بخاطر عشقتان به او انجام دهید. انگیزه انجام کارها است که در نتیجه آن تفاوت ایجاد می‌کند. وقتی تصمیم می‌گیریم کاری را بخاطر عشق به خدا انجام دهیم، عشقمان به او بیشتر می‌شود.


 به همه کمک کنید خوبی و بزرگی خداوند را درک کرده و تحسین کنند. به آنها یادآور شوید که هر کاری که در زندگی می‌کنیم باید بخاطر عشق به خداوند باشد.


@mosbatbash1


زمانی که فروید (روانشناس معروف) آنا دختر ۱۶ ساله خود را ترک می کرد تا وی استقلال زندگی پیدا کند، ۴۰ نکته به او گوشزد کرد و به گفته خود آنا با اجرای این ۴۰ نکته وی توانست با ایجاد آرامش در خود، در سن ۲۸ سالگی بزرگترین نظریه پرداز روانشناسی شخصیت زمان خود شود. این ۴۰ نکته از این قرار است.


" آنای عزیزم زندگی تو می‌تواند به زیبایی رویاهایت باشد، فقط باید باور داشته باشی که می‌توانی کارهای ساده‌ای انجام بدی، هر روز این ۴۰ نکته را به کار بگیر و زندگی کن" :


سلامتی: 


۱ - آب فراوان بنوش.


۲ - مثل یک پادشاه صبحانه، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخور.


۳ - بیشتر از سبزیجات استفاده کن.


۴ - با این ۳ تا E زندگی کن:


Energy (انرژی)

Enthusiasm (شور و اشتیاق)

Empathy (دلسوزی و همدلی)


۵ - از ورزش کمک بگیر.


۶ - بیشتر بازی کن.


۷ - بیشتر از سال گذشته کتاب بخوان.


۸ - روزانه ۱۰ دقیقه سکوت کن و به تفکر بپرداز.


۹ - ۷ ساعت بخواب.


۱۰  هر روز ۱۰ تا ۳۰ دقیقه پیاده‌روی کن و در حین پیاده‌روی، لبخند بزن.


شخصیت: 


۱۱ - زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکن: تو نمی‌دانی که بین آنها چه می‌گذرد.


۱۲. افکار منفی نداشته باش، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کن.


۱۳ - بیش از حد توان خود کاری انجام نده.


۱۴ - خیلی خود را جدی نگیر.


۱۵ - انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکن.


۱۶ - وقتی بیدار هستی بیشتر خیال ‌پردازی کن.


۱۷ - حسادت یعنی اتلاف وقت، تو هر چه را که باید داشته باشی، داری.


۱۸ - گذشته را فراموش کن، اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیار، این کار آرامش زمان حال تو را از بین می‌برد.


۱۹ - زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشی، نسبت به دیگران تنفر نداشته باش.


۲۰ - با گذشته خود رفیق باش تا زمان حال خود را خراب نکنی.


۲۱ - هیچ کس مسئول خوشحال کردن تو نیست، مگر خود تو.


۲۲ - بدان که زندگی مدرسه‌ای است که باید در آن چیزهایی بیاموزی، مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.


۲۳ - بیشتر بخند و لبخند بزن.


۲۴ - مجبور نیستی که در هر بحثی برنده شوی، زمانی هم مخالفت وجود دارد.


جامعه:


۲۵ - گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزن.


۲۶. هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخش.


۲۷ - خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخش.


۲۸ - زمانی را با افراد بالای ۷۰ سال و زیر ۶ سال بگذران.


۲۹ - سعی کن حداقل هر روز به ۳ نفر لبخند بزنی.


۳۰ - اینکه دیگران راجع به تو چه فکری می‌کنند، به تو مربوط نمی‌شود.


۳۱ - زمان بیماری شغل تو به کمک تو نمی‌آید، بلکه دوستان تو به تو مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باش.


زندگی: 


۳۲ - کارهای مثبت انجام بده.


۳۳ - از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجوی.


۳۴ - عشق درمان‌گر هر چیزی است.


۳۵ - هر موقعیتی چه خوب یا بد، ناپایدار و گذرا است.


۳۶ - مهم نیست که چه احساسی داری، باید به پا خیزی، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنی.


۳۷ - مطمئن باش که بهترین هم می‌آید.


۳۸ - همین که صبح از خواب بیدار می‌شوی، باید از خدای خود شاکر باشی.


۳۹ - بخش عمده درون تو شاد است، بنابراین خوشحال باش،


۴۰ - کمک کن تا پیامهای مثبت همیشه در جهان جاری باشد و بازتاب آنرا در زندگیت ببین.


@Skolony


سلام

امروز مستاجر اپارتمانم زنگ زد و کلی در مورد کارهایی که تو این مدت برای آپارتمان انجام داده گزارش داد.

بعد هم سربسته به من فهموند که هنوز قرض هایی که برای عروسی انجام داده را نتونسته برگردونه و دستش خالیه.

و فهمیدم که د این دوسال دوبار در اون ساختمون ی شده و من ناخودآگاه ترسیدم.

ترسیدم از اینکه چجوری قراره از حدود 4 ماه دیگه اونجا تنها زندگی کنم.

خیلی ترسیدم.

میخوام جلوب تراس و پنجره داخل حیاط را حفاة آهنی بذارم.

بهش گفتم قفل درب ورودی را هم تغییر بده.

خیلی ترسیدم. انقدر ترسیدم که تپش قلبم بالا رفت و  دستم لرزید.

بعد از چند دقیقه یادم افتاد که خدا هنوز زنده است و همچنان مواظب منه.

خدا منو تنها نذاشته و هر جای دنیا باشم از من نگهداری می کنه.

از خوردم خجالت می کشم که هنوز ایمانم انقدر ضعیفه که خدا را فراموش میکنم.


خدایا منو ببخش.

و همونموقع این متن را در تلگرام دیدم:

از هیچ چیز در هستی نمیترسم.
زیرا
خداوند پیشاپیش قدمهایم.
غیورانه عمل خواهد کرد
ترس
نام دیگر شیطان است.
که رسالتش نومید کردن انسانها
از لطف لایزال الهی است


سلام

یه وقتایی هم هست آدم الکی غمگینه.

مثلا من امروز غمگینم، دلیلش را میدونم ولی نمیدونم باید چکار کنم که غمگین نباشم.

یه تلاش هایی انجام دادم که هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیده.


ولی به قول حافظ:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند       چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند


فکر میکنم اینجور مواقع که ما تلاشمون را کردیم و هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدیم، بهتره کمی صبر کنیم و همه چی را به خدا بسپاریم.

خدا یه سری قوانین در این دنیا گذاشته، یکی از قوانین این هست که هیچ تلاشی بدون پاداش نخواهد ماند. فقط باید کمی صبور باشیم و منتظر نتیجه بمونیم.


منم سکوت میکنم و همه چی را بخدا میسپارم.



دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

"زنده یاد احمد شاملو  "


این متن قشنگ آرامش میده :

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار

به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد .
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود .!
ﺑ ﺧﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺖ
ﺑ ﺧﺎﻝ غصه ﻫﺎﺖ

ﺑ ﺧﺎﻝ ﻫﺮ ﻪ ﻪ ﺧﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮ ﺑﺒﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﺸﺪﻩ ﺍ؟
ﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﺶ
ﻋﻤﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪ ﺭﺍ بودن را
ﺑﺶ ﺑﺒخش
ﻟﻤﺲ ﻦ ﻭﺑﺎﺗ ﺗ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﺖ لبخند بزن

@Mosbatbash1


خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود
تا او را از چاه بیرون آورد
سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود
تا او را به فرزندی بپذیرد
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند
سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود
تا او عزیز مصر شود.

:dizzy: اگر خدا عهده دار کارت شود
همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند
فقط با صداقت بگو
کارم را به خدا می سپارم.



@Mosbatbash1

  


سلام

من خیلی تلاش کردم،

صادقانه صحبت کردم،

از اعماق وجودم صحبت کردم،

غرورم را زیر پا گذاشتم،

خواهش کردم،

از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،

نیاز به دوست داشتن،

نیاز به دوست داشته شدن،

و.

ولی.

خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولی.

خب دیگه.


ولی من هنوز هم امیدوارم.

من به معجزه های خدا باور دارم.

من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.

من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.

باز هم صبر میکنم.


سلام

خیلی خسته ام. خیلی زیاد. خیلی روز پرکاری داشتم.

و خیلی خوشحالم. ترجیح میدم یه روز کاری خیلی شلوغ داشته باشم و کارهام به خوبی پیش بره و حسابی خسته بشم تا اینکه حوصلم سر بره و حالم خوب نباشه و هزارتا فرکر منفی و ناراحت کننده بیاد توی سرم.



سلام

بعضی وقت ها  خودت تصمیم میگیری تمومش کنی.

خودت پیشقدم میشی.

خودت  بلاک میکنی. 

دلایل قانع کننده پیدا می کنی.

همیشه دلایل کافی پیدا میشه.

مهم اینه که بخوای

یاد روزهایی میفتی که بلاکت کرده بود.

کسی را بلاک میکنی که هیچوقت فکر نمیکردی .

آره

تو تغییر می کنی

یاد میگیری بعضی وقت ها باید از چیزایی که دوست داری بگذری

راحت نیست

درد داره

ولی میگذری

و سکوت


سلام

بعضی وقت ها هست که تنهایی بیشتر از همیشه احساس میشه.

دیروز رفته بودم کلینیک دندانپزشکی. چون اونجا پرونده نداشتم، اول فرستادنم برم عکس بگیرم. تا رفتم و برگشتم هوا تاریک شده بود.

تا کارم تموم شد و برگشتم، هوا کاملا تاریک شده بود و باد و بارون هم شروع شد.

همون موقع تپسی و اسنپ هم قطع شد.

 

خلاصه من مونده بودم کنار خیابون. یه لحظه اطرافم را نگاه کردم. چشمم به ماشین های پشت چراغ قرمز افتاد. 

به سرنشین ها نگاه کردم. انگار هیچکس تنها نبود. همه داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن، بعضی ها هم مشغول خوردن بودن.

 

پیاده رو و مغازه ها را نگاه کردم، ابمیوه فروشی، جیگرکی، پیتزا فروشی ها همه پر بودن.

 

اون لحظه وحشت و ترس از این تنهایی همه وجودم را گرفت. 

 

خلاصه همونموقع اسنپ وصل شد و یه تاکسی گرفتم. وقتی رسیدم خونه حالم بهتر شد.

 

من آدم شب ها نیستم. دوست ندارم شب ها بیرون باشم. 

شب ها انگار همه چی ترسناک میشه.

 

شب را فقط باید خونه بود

نمیدونم چرا


سلام

من مدتها بود که از پدرم ناراحت بودم.

پدری که وقتی دو سالم بود به انتخاب خودش و کاملا داوطلبانه به جبهه رفت و شهید شد.

همیشه ناراحت بودم که چطور تونست ما سه تا بچه را با مادرم تنها بذاره و بره. 

دیگه هیچکس نبود که بره شهید بشه؟؟؟؟؟ چرا در قبال خانوادش، در قبال من که من فقط دوسالم بود و نیاز با حامی داشتم احساس مسیولیت نکرد و هزاران سوال دیگه.

سالها این افکار مرا ناراحت می کرد، تا اینکه این چند روز بالاخره تصمیم گرفتم که ببخشمش.

 

از دست مادرم ناراحت بودم که چرا اون زمان که خارج از کشور درس می خوندم دایم با حرفاش به من استرس می داد تا اینکه مجبور شدم برگردم.

خلاصه اون را هم بخشیدم.

 برادرم را بخشیدم . همیشه ازش ناراحت بودم که چرا مثل بقیه برادر ها من را حمایت نکرده؟ اون را هم بخشیدم و به خودم قبولوندم که از هیچکس نباید توقعی داشته باشم. از هیچکس.

خلاصه همه را بخشیدم. همه را.


سلام

هر چی زمان میگذره، بیشتر به این موضوع پی می برم که کلا در این دنیا تنها هستم. البته منظورم از نظر فیزیکی نیست.

 

این واقعیت تلخیه ولی خب قرار نیست همه واقعیت ها شیرین باشه.

 

فکر می کنم کلا تعداد آدم هایی که شبیه من باشن و دوست داشته باشم با اونها ارتباط داشته باشم خیلی کمه. فکر می کنم آدم ها بسیار سطحی و کوته نظر شدن و فکر میکنم این فرایند سطحی و کوته نظر شدن هر روز ادامه داره.

دوست دارم با کسانی در ارتباط باشم که مطالعه می کنن، فیلم می بینن، دارای نظرات مهم و کاربردی هستند، اهل تحلیل وقایع و کسب اطلاعات و دانش هستند. به دیگران کمک می کنن، دغدغه هاشون فراتر از تامین نیازهای روزمره هست و اهداف متعالی دارن.

 

 

 

با این واقعیت هم باید کنار اومد.


سلام

من از مسافرت برگشتم. رفته بودم مشهد.

 

خیلی نیاز داشتم. حالم خیلی بهتر شد.

الان هم شکر خدا خوبم.

بعضی وقت ها فکرم پرواز می کنه و میره جاهایی که نباید بره ولی من خودمو کنترل می کنم و ادامه میدم.

 

هر لحظه برای بهتر بودن خودم تلاش می کنم. 

هر لحظه از زندگیمو صرف بهبود وضعیت روحی و جسمی خودم می کنم.

هر لحظه بهتر از قبل میشم.

 

من ناامید نمیشم.

من منصرف نمیشم.

من ادامه میدم.

خدا همراهمه.

راه سختی در پیش دارم.

راه زندگی

راه بهتر شدن

راه پیشرفت

ولی خدا همیشه کنارمه و منو تنها نمیذاره.

خدا تنها کسیه که همیشه هوامو داره.

خدا تنها کسیه که همیشه میمونه.

 

ممکنه گاهی اوقات خیلی بهم سخت بگذره

ممکنه حالم بد بشه

ممکنه وضعیت خیلی سخت بشه

ولی من دیگه نمیترسم

میدونم هر چقدر هم اوضا سخت بشه من با خونسردی و ارامش و با تکیه بر خدا همه سختی ها را مدیریت می کنم.

 

خدا همیشه هست.

خدا مهربونه

 


سلام

خیلی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم.

من خیلی معتقدم که هر اتفاقی تو زندگی ما میفته حتما دلیل داره.

امروز داشتم توی تلگرام انتخاب می کردم که کدوم یکی از کانتکت ها بتونن عکس پروفایلم را ببینن که یه دفعه اسم . رو دیدم. در صورتیکه قبلا اسمش را از لیست مخاطبان گوشی و تلگرام حدف کرده بودم.

 

دوباره زخم کهنه سر باز کرد. حالم خیلی بد شد. بهم ریختم. چرا باید این اتفاق بیفته در صورتیکه مدتهاست من ارتباطی با این ادم ندارم و دارم همه تلاشم را ی کنم که از خاطراتش از زندگیم حذف بشه.

 

خدایا چرا این کا را با من می کنی؟ 

چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


فقط برای مطالعه

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که
دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند
میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند
دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در
پا زدن به من کمک میکند.

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم. از
آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی
بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا
برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را
از کوتاهترین مسیر میرفتم.

اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود.
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت
بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« تو فقط پا بزن »

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !

وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و
میفشرد و من آرام میشدم .

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر
ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و
وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر
بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است .

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او
زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ
به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند.

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم


من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی
خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم

او فقط لبخند میزند و میگوید :  پا بزن.   


سلام

من فکر می کنم راهم را پیدا کردم. الان در مرحله حساسی از زندگی هستم که تکلیفم با خودم روشن شده.

 

دیگه میدونم دنبال چی هستم و میدونم میخوام چکار کنم.

 

کتاب "جادوی هدف دار کردن زندگی" از برایان تریسی خیلی روم تاثیر گذاشت تا بالاخره از بلاتکلیفی در اومدم.

 

من فکر می کنم اینکه آدم بدونه دنبال چی هست  و چی میخواد، خودش مساله خیلی مهمیه. خیلی مهم. شاید مهمترین مساله زندگی.

 

این روزها سعی می کنم هدفدار برم جلو. از کارهای غیر ضروری اجتناب می کنم.

کارهای هر روزم را دسته بندی کردم. سعی کردم هم به سلامتیم برسم، هم به علایقم.

 

و مهمترین نکته این هست که کارهام را با هدفم همسو کردم یا حداقل دارم سعی می کنم همسو بشم.

 

خب این خوبه. ولی باز هم هر از گاهی بهم میریزم و دلم میگیره. 

 

واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 


سلام

امور درسیم خوب پیش میره.

دیروز هم به یک سمینار دعوت شدم. ورودی سمینار 100 هزار تومن بود ولی برای من رایگان.

خیلی حس خوبی داشتم که که دعوت شدم اونهم به عنوان یه مهمان ویژه.

از سخنرانی ها لدت بردم. دو تا آشنا دیدم و با اونها هم حسابی صحبت کردم. کلا احساس غربت و تنهایی نداشتم. چه ادم های پر انرژی و خستگی ناپذیری که اونجا ندیدم. لذت بردم از این همه انرژی و انگیزه و امید. دوست دارم دورم پر از ادم های اینجوری باشه. ادم هایی که فقط به جلو حرکت می کنن. ادم هایی که همیشه پیش تازن. ادمهایی که اسیر این محیط ناامیدکننده نمیشن. 

 

کاش منم میتونستم اینجوری باشم.

 

دیشب هم مطالعه کردم. هر چی مطالعه می کنم باز هم کمه. باز هم کمه. باید باز هم بیشتر بخونم. ادم هر چی بیشتر یاد میگیره بیشتر می فهمه هیچی نمیدونه.

 

اقیانوس دانش را ساحلی نیست

 

ولی امان از این دل. باز هم دلم گرفته. خیلی زیاد دلم گرفته. دوست دارم بشینم یه گوشه و زار بزنم. دوست دارم فقط تنها باشم.

 

تا وقتی سرم توی درس و کتاب و مقاله هست، وضع روحیم خوبه.

به محض اینکه بیکار میشم شروع میشه. افسردگی، دلتنگی، ناامیدی.

 

باید بیشتر سر خودمو شلوغ کنم.

 

نمیدونم باز هم دوام میارم یا نه؟

 

 


سلام

من نمیدونم چرا خدا با من این کار را می کنه؟

مدت ها بود دلم میخواست ارتقا شغلی بگیرم. هم از نظر مالی نیاز دارم و هم دوست دارم دیگه از کارشناسی بیام بیرون.

الان بهم یه سمت ریاست پیشنهاد شده که اصلا به زمینه کاری و علاقه من ارتباطی نداره. یه چیزی شبیه تلفن چی و هم اینکه مجبور میشم برم جای کسی کار کنم که با من دوست صمیمی هست و من نمیخوام برم جای اون.

 

نمیدونم خدا واقعا با من چکار میکنه؟

چرا اون چیزی که دوست دارم را بهم نمیده؟

 

 


سلام

امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.

به کارهام رسیدم.

مطالعه کردم. 

پیاده روی رفتم.

یه هدیه برای خودم خریدم.

غذای خوب خوردم.

چای و میوه خوردم.

ظاهرا همه چی عالیه.

ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.

هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.

همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟

اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.

اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.

اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذیتم کنه.

اگه پدرم بد من یه ادم دیگه بودم.

اگر انتخاب من بود ترجیح می دادم یه پدر معمولی داشتم که سایش بالای سرم باشه نه اینکه یه پدر قهرمان که جون خودشو فدای کشورش کرده.


سلام

این روزها زندگیم منظم شده. دارم سعی می کنم به افکارم هم نظم خاصی بدم.

هفته ای چهار روز پیاده روی میرم.

تقریبا هر روز مطالعه می کنم.

تقریبا هر روز آشپزی می کنم.

به مسایلی که دوست دارم فکر میکنم.

همه کارهام را مینویسم که کاری از قلم نیفته.

سعی میکنم افکارم را مدیریت کنم.

آدم های زندگیم را دسته بندی کردم و به هر دسته اولویت دادم. برای ادم های با الویت پایین وقت زیادی نمیذارم.

 

خوابم بهتر شده. 

 

سعی می کنم کنترل همه چی دستم باشه.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Sarah پيش بيني فوتبال Jayson بهترین اپلیکیشن های روز دنیا فناوری اطلاعات و ارتباطات dataweb لاوی ها | دانلود آهنگ، دانلودرمان، اس ام اس بک لينک و بهينه سازي وب سايت , مقاله هاي افزايش رتبه سايت Nicole