سلام

من مدتها بود که از پدرم ناراحت بودم.

پدری که وقتی دو سالم بود به انتخاب خودش و کاملا داوطلبانه به جبهه رفت و شهید شد.

همیشه ناراحت بودم که چطور تونست ما سه تا بچه را با مادرم تنها بذاره و بره. 

دیگه هیچکس نبود که بره شهید بشه؟؟؟؟؟ چرا در قبال خانوادش، در قبال من که من فقط دوسالم بود و نیاز با حامی داشتم احساس مسیولیت نکرد و هزاران سوال دیگه.

سالها این افکار مرا ناراحت می کرد، تا اینکه این چند روز بالاخره تصمیم گرفتم که ببخشمش.

 

از دست مادرم ناراحت بودم که چرا اون زمان که خارج از کشور درس می خوندم دایم با حرفاش به من استرس می داد تا اینکه مجبور شدم برگردم.

خلاصه اون را هم بخشیدم.

 برادرم را بخشیدم . همیشه ازش ناراحت بودم که چرا مثل بقیه برادر ها من را حمایت نکرده؟ اون را هم بخشیدم و به خودم قبولوندم که از هیچکس نباید توقعی داشته باشم. از هیچکس.

خلاصه همه را بخشیدم. همه را.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شعبان نوروزی فروش بازی های Origin , Uplay , Steam | فروش اکانت های کرکی پـــــــور تــــــوس raamsteel بازی psp کولرگازی اینورتر میتسوبیشی بهترین وبلاگ دانلود موزیک و موزیک ویدئو Brad