سلام

بعضی وقت ها هست که تنهایی بیشتر از همیشه احساس میشه.

دیروز رفته بودم کلینیک دندانپزشکی. چون اونجا پرونده نداشتم، اول فرستادنم برم عکس بگیرم. تا رفتم و برگشتم هوا تاریک شده بود.

تا کارم تموم شد و برگشتم، هوا کاملا تاریک شده بود و باد و بارون هم شروع شد.

همون موقع تپسی و اسنپ هم قطع شد.

 

خلاصه من مونده بودم کنار خیابون. یه لحظه اطرافم را نگاه کردم. چشمم به ماشین های پشت چراغ قرمز افتاد. 

به سرنشین ها نگاه کردم. انگار هیچکس تنها نبود. همه داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن، بعضی ها هم مشغول خوردن بودن.

 

پیاده رو و مغازه ها را نگاه کردم، ابمیوه فروشی، جیگرکی، پیتزا فروشی ها همه پر بودن.

 

اون لحظه وحشت و ترس از این تنهایی همه وجودم را گرفت. 

 

خلاصه همونموقع اسنپ وصل شد و یه تاکسی گرفتم. وقتی رسیدم خونه حالم بهتر شد.

 

من آدم شب ها نیستم. دوست ندارم شب ها بیرون باشم. 

شب ها انگار همه چی ترسناک میشه.

 

شب را فقط باید خونه بود

نمیدونم چرا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کاملترین و کاربردی ترین مطالب حقوقی ملکی یک مسلمان fast-s Joe آشپزی و غذا های مدرن Christina Minister بازاریابی دیجیتال فکر برتر